مشخصات کتاب آبنبات دارچینی داستان طنز
نام : |
کتاب آبنبات دارچینی داستان طنز |
داستان طنز |
مولف ، نویسنده : |
مهرداد صدقی |
انتشارات، نشر : |
سوره مهر |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
396 / رقعی شومیز |
شابک : |
9786000328573 |
قیمت پشت جلد : |
275,000 تومان |
موضوع : |
داستان طنز فارسی |
|
کتاب طنز آبنبات دارچینی نوشته مهرداد صدقی که ادامه دو کتاب آبنبات هل دار و آبنبات پستهای است . ماجراهای کتاب بین سالهای ۷۲ تا ۷۴ میگذرد و در این کتاب ، محسن درگیر ماجراهای پیشبینی نشدهای میشود که ناخواسته بر روی زندگی خود و اطرافیانش تاثیر میگذارد و همین امر موقعیتهای طنزآمیزی ایجاد میکند .
کتاب آبنبات دارچینی که در واقع جلد بعدی آبنبات هلدار محسوب میشود، دربارهی اتفاقات غیر منتظره و عجیبی است که برای شخصیت اصلی داستان، یعنی محسن رخ میدهد. این اتفاقات به صورت ناخواسته روی زندگی محسن و اطرافیانش تاثیر میگذارند. ماجراهای کتاب آبنبات دارچینی بین سالهای ۷۲ تا ۷۴ میگذرد. درگیری محسن، قهرمان بجنوردی داستان با این موقعیتهای پیشبینی نشده اتفاقات طنزی را رقم میزند که خواندنش خالی از لطف نیست. راستی این را هم بدانید که یکی از شخصیتهای محوری کتاب آبنبات دارچینی، پدر دریا است.
در بخشی از کتاب آبنبات دارچینی میخوانیم :
آقاجان، که به دگمهدوزی مامان نگاه میکرد، برای اینکه او را به محکمتر دوختن ترغیب کند، گفت: 'مِگن آمریکا و شوروی با یک دکمه متانن کل دنیا رِ منفجر کنن. ولی تو همین دکمهٔ شلوارِ منِ نمتانی محکم بدوزی.' چون رویم نشد، چیزی را که به ذهنم رسید فقط توی دلم گفتم: 'خا، اگه دکمهتان یکدفعه باز بشه، شما یَم با همین دکمه متانین همه رِ تو بازار منفجر کنین؛ ولی خا از خنده!'
آقاجان که دید دارم برای خودم لبخند میزنم ذهنم را خواند که هر چه هست مربوط به اوست. برای همین لبخندی زد و گفت: 'ای پسر جان، بخند. اشکال نداره. ایشاالله یک روز اتفاقی شلوارم میافته، اتفاقاً منم همون روز از برعکسیِ کار از زیرش بیرجامه نپوشیدهم، بعد همچی اسمم همهجا بپیچه که هر جا بخوای بری خواستگاری بگن: ʼپسرِ همونی که شلوار نداشت.ʻ اون وقت ببینم وقتی کسی بهت زن نداد چطور منفجر مشی!'
در بخشی دیگر از کتاب میخوانیم :
با اینکه روی براوو برای یک نفر هم جا تنگ بود دایی اصرار داشت ما را برساند . طبق معمول دایی برای اینکه دیرتر به خانه برود داشت ددورترین مسیر را انتخاب می کرد . شاید او هم با اینکه ازدواج کرده بود هنوز در حال و هوای دریای دوران کودکی اش بود . با خودم عهد کردم هر طور شده یا با دریا ازدواج کنم یا اگر نشد سعی نکنم با موتور براوویی که بوقش گیر دارد کسی را بترسانم .
من و دایی روی موتور نشستیم و مثل انواع پیوندهای شیمیایی به هم نزدیک شدیم . اما سعید جا نشد . اول مثل پیوند واندروالسی اما آخر حتی پیوند کوالانسی هم سعید جا نشد . به دایی گفتم : نمیشه نونا ر توی پارچه بپیچیم و روش بشینیم تا جا باز شه ؟
دایی گفت : کاچه جان نون برکته ها ... روش بشینیم که نون بربری مشه نون باگت !
هر جور بود فشرده تر از قبل نشستیم و کمی در آرایش فضایی مان تغییر دادیم من دستم دور کمر دایی حلقه کردم و جلوی او نان ها را توی دستم گرفتم . سعید هم دو دستی به من چسبید تا از پشت موتور نیفتد . نصف بدنش روی هوا بود و بر خلاف کارتون ها که طرف نمی داند زیرش خالی شده نمی افتد او با اینکه می دانست روی هیچی نشسته است باز هم نمی افتاد . هیچ یک از فرمول های فیزیک نمی توانستند محاسبه کنند سعید چطور نشسته است . اگر موتور حیوانی زنده بود راحت تر می توانستم توضیح بدهم سعید کجای موتور نشسته است .
مطمئن بودم هر کس ما را ببیند نیاز ندارد برای خندیدن دنبال این باشد که بگویید : اولین دوچرخه یا موتوری که از روبرو می آید ... فقط کافی بود به دوستش بگوید : اون موتور براووی سه پشته ...
مولف : مهرداد صدقی
ناشر : انتشارات سوره مهر