مشخصات کتاب آقای ایرانشهر
نام : |
کتاب آقای ایرانشهر |
سفرنامه یک تبعید |
مولف ، نویسنده : |
رحیم مخدومی |
انتشارات، نشر : |
انقلاب اسلامی |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
256 / رقعی شومیز |
شابک : |
9786225503380 |
قیمت پشت جلد : |
165,000 تومان |
|
سيد عبد الكريم، هم خادم مسجد است و هم اسلحه و مهمات فروش البته از نوع شکاری اش اگر مسجد محراب است این هم وسیله ی حربش یا لااقل یکی از وسایل حربش؛ آن هم با فروشنده ای که شخصیتش متناسب حرب و محراب است. این را نه فقط از آثار سجده در پیشانی یا از خادمی اش در مسجد، بلکه از پاسداری اش طی سی و چند سال گذشته و حتی ادامه ی پاسداری اش تا اکنون میشود فهمید؛ اکنونی که خط مقدم پاسداری از انقلاب در آن سوی مرزها و تا پشت دیوارهای رژیم غاصب صهیونیستی گسترش پیدا کرده است.
او دست پرورده ی طلبه ی تبعیدی است. ده یازده ساله بود، طلبه ی غریبی را در حیاط مسجد دید؛ کنار نهری که از حیاط پر دار و درخت مسجد میگذشت و صفای خاصی به مسجد میداد. گفتگویی بین آن دو درگرفت؛ یکی در مقام مرشدی غریب و دیگری شاگردی تشنه. پنجره ی محبتی رو به دل هم گشوده شد برای طلبه محرز شد این کودک مؤمن و خوش اخلاق سید است و فرزند خادم مسجد سید نواب.
طلبه نه فقط در خانه ی خدا بلکه در خانه ی دلهای همرنگ خدا هم پایگاه میزد؛ از کودک گرفته تا بزرگ؛ از عالم تا عامی.
بعدها این سید کوچک پای درسهای طلبه - در همین مسجد تبدیل شد به یک نوجوان انقلابی، کتابهای انقلابی را تهیه کرده، سر تقاطع شاه و شهناز بساط میکرد. یک روز دستگیرش کردند و همراه بساطش بردند به شهربانی چند تا کشیده زدند زیر گوشش و توپ و تشر و تهدید که نوجوان جا بزند و بگوید به کجا وصل است و از کارش پشیمان خبر به گوش طلبه ی تبعیدی رسید. تا رهایی اش سر از پا نشناخت در سخنرانیهایش رژیم را به چالش کشید که بازداشت نوجوان نشانه ی ضعف و ذلت است. خلاصه اینکه دل سید عبدالکریم از همان موقع پای انقلاب گیر کرد؛ تا جایی که تا پایان عمر پاسدار انقلاب ماند. همین حالا که زمزمه ی دفاع از انقلاب در خاک سوریه مطرح است او نیروی مدافع حرم تدارک میکند. وارد مسجد میشویم تا سید عبدالکریم دست ما را بگیرد و ببرد به
آخرین روزهای پاییز سال ۱۳۵۶
مسجد خیلی خوبی است؛ یعنی یک فضای خیلی وسیعی را گرفته وسط شبستان ساخته شده). جلو، صحن حیاط مسجد است پشت یک باغچه ی نسبتاً بزرگی است که گود هم هست... از . در مسجد که وارد میشویم و در این حیاط قرار میگیریم در طرف . چپ ساختمان که میشود طرف شرقش یک راهی است که میرود داخل آن باغچه یعنی به هم وصل است. من آمدم در مسجد و دیدم عجب فضای خوبی است! لباسهایم را گندم و رفتم سر حوض و سر و صورتم را شستم و وضو گرفتم و آمدم و ایستادم نماز خواندم. چند نفر همین طور آمدند و ما را تماشا کردند مردم آنجا هم عادت داشتند به اینکه روحانیون را به اینجا تبعید کنند. لابد فهمیدند که ما تبعیدی هستیم.