مشخصات کتاب یکی مثل همه جلد 2
نام : |
کتاب یکی مثل همه جلد 2 |
مولف ، نویسنده : |
حجت الاسلام محمد رضا حدادپور جهرمی |
انتشارات، نشر : |
حداد |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
170 / رقعی شومیز |
شابک : |
9786229832783 |
قیمت پشت جلد : |
139,000 تومان |
قیمت با تخفیف : |
119,000 تومان |
|
هاجر فردای همان روز به حاج آقای مسجد مراجعه کرد و یک سال روزه و یک سال نماز استیجاری خرید. باید سی روز روزه می گرفت و نماز پنجگانه را برای سیصد و شصت و پنج روز می خواند، اما حواسش نبود که در حال شیر دادن به سجاد است و اگر بنیه نداشته باشد و بدنش ضعیف بشود، شیر برای بچه شیرخوارش نخواهدداشت.
یک هفته گذشت. در آن یک هفته هاجر کارش شده بود روزه گرفتن و نماز خواندن، تا اینکه دچار ضعف شدید شد. اعصابش هم زود خرد می شد و سر بچه ها داد می زد، چراکه وقتی انسان گرسنه است و کار بیش از حد توان خود از بدنش بکشد، خیلی به او فشار می آید و آستانه تحملش پایین می آید.هر وقت غذا به خانه منصور و سپیده می برد می دید که آنها کم کم با هم مأنوس شده اند. سپیده کارهای خانه را انجام می داد و منصور هم روحیه اش خیلی تغییر کرده بود و حتی محبتش به هاجر زیادتر شده بود، اما صرفاً محبت لسانی. هاجر روزی دو وعده به خانه آنها غذا می برد که البته از هفته دوم منصور گفت: «دیگه تو نیا. خودم می آم که هم بچه ها رو ببینم و هم دوری توی محل بزنم. »
می دانند که آن مرحوم خارج شد، اما کسانی که اهل نماز و روزه استیجاری هستند خواندن نماز استیجاری به مراتب از روزه گرفتن سخت تر است، چراکه زیاد است و باید نمازهای یومیه کسی را به مدت سیصد و شصت و پنج روز بخوانی! این چیزی نبود که بشود دو، سه ماهه سر و تهش را هم آورد. و یک روز که داوود به خانه هاجر رفته بود تا به خواهر زاده هایش سر بزند، همین طور که سجاد را در آغوش گرفته بود و با نیلوفر هم بازی میکرد حواسش به هاجر جلب شد. دید هاجر چادرنمازش را سر کرده و در طول آن یک ساعتی که داوود آنجا بود در اتاق مرتب نماز می خواند! داوود نگاهی به ساعت انداخت و دید وقت نماز نشده. دید خیلی نمازش طول کشیده و دارد از یک ساعت هم بیشتر میشود. به نیلوفر گفت:
«نیلو جون، مامانی چیکار میکنه؟ » نیلوفر با همان بیان کودکانه گفت: «مامان همهش نماز می خونه!» داوود از نیلوفر پرسید: «مامان همیشه این قدر نماز می خونه؟» نیلوفر گفت: «وقتهایی که داداشم خوابیده، بیشتر می خونه. » داوود شستش خبردار شد. کم کم بچه در بغل به طرف اتاق هاجر رفت و در آستانه در نشست. تا هاجر السلام علیکم نماز را گفت، داوود جوری که هاجر بشنود گفت: «سجاد اگه گفتی مامان چرا این قدر تند تند نماز می خونه؟ » هاجر فوراً برگشت و پشت سرش را دید. رو به داوود کرد و در حالی که هول شده بود گفت: «الان برات چای می آرم داداش. مامان چطوره؟ » داوود گفت: «سلام رسوند. یک ساله برداشتی؟» هاجر که داشت جانمازش را جمع می کرد با تعجب رو به داوود پرسید: «چی رو
یک ساله برداشتم؟ »داوود خیلی عادی، طوری که انگار بگوید ایرادی ندارد و مهم نیست و نگران نباش، گفت: «هیچ چی. همین نماز استیجاری رو می گم.»یک ماه گذشت. هاجر گل آن یک ماه را روزه رفت و از دین گرفتن روزه برای
هاجر که دید دستش پیش داوود رو شده گفت: «آره. » این را گفت و به آشپز خانه رفت، اما متوجه شد داوود قصد ندارد ولش کند. داوود آرام آرام با سجاد پشت سر ها جر ....