مشخصات کتاب دختر شینا
نام : |
کتاب دختر شینا |
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) |
مولف ، نویسنده : |
بهناز ضرابی زاده |
انتشارات، نشر : |
سوره مهر |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
263 / رقعی شومیز |
شابک : |
9786001752629 |
قیمت پشت جلد : |
225,000 تومان |
|
این کتاب جزو نخستین آثار منتشر شده در حوزه خاطرات زنان از جنگ ایران و عراق است. «دختر شینا» از ?? فصل تشکیل شده است.
انتشارات سوره مهر منتشر کرد: "دختر شینا" کتابی نسبتاً مفصل از زبان همسر یکی از نظامی های کشته شده در جنگ ایران و عراق است. این کتاب جزو نخستین آثار منتشر شده در حوزه خاطرات زنان از جنگ ایران و عراق است. «دختر شینا» از ?? فصل تشکیل شده است. بعدازظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع میشد و به حیاط ختم میشد پایین می آمدم که یک دفعه پیش جوانی روبه رویم ظاهر شد جاخوردم زبانم بند آمد برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به همم گره خورد پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد آنقدر هول شدمه بودم که نتوانستم خواب سلامش را بدهم بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس به خانه خودمان رفتم زن برادرم خدیجه داشت و از چاه آب میکشید من را که دید دلو و آب اتز دستش رها شد و به ته چاه افتاد ترسیده بود گفتم چیشده چرا رنگت پریده؟
معرفی کتاب دختر شینا
کتاب «دختر شینا» یکی از آثار سوره مهر با موضوع خاطرات زنان است که با قلمی روان به روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی میپردازد.
درباره زندگی این شهید فعالیتهای فرهنگی مختلفی صورت گرفته بود. با توجه به آثار به عمل آمده متوجه شدم، قدم خیر در سن 22 سالگی، همسرش به شهادت رسیده و با وجود 5 فرزند، ازدواج نکرده است و به تنهایی فرزندانش را بزرگ کرد.
این بانوی نویسنده اضافه کرد: این موضوع برای من بسیار تامل برانگیز بود، زنی که در روستا زندگی می کرد به فضای شهر آمده و به تنهایی در اوج جوانی، تمام هم و غمش بزرگ کردن فرزندانش شده بود. بنابراین تصمیم گرفتم درباره فراز و نشیب های زندگی این زن با او مصاحبه کنم.
خلاصه اثر
کتاب «دختر شینا» یکی از آثار سوره مهر با موضوع خاطرات زنان است که با قلمی روان به روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی میپردازد.
درباره زندگی این شهید فعالیتهای فرهنگی مختلفی صورت گرفته بود. با توجه به آثار به عمل آمده متوجه شدم، قدم خیر در سن 22 سالگی، همسرش به شهادت رسیده و با وجود 5 فرزند، ازدواج نکرده است و به تنهایی فرزندانش را بزرگ کرد.
این بانوی نویسنده اضافه کرد: این موضوع برای من بسیار تامل برانگیز بود، زنی که در روستا زندگی می کرد به فضای شهر آمده و به تنهایی در اوج جوانی، تمام هم و غمش بزرگ کردن فرزندانش شده بود. بنابراین تصمیم گرفتم درباره فراز و نشیب های زندگی این زن با او مصاحبه کنم.
معرفی کتاب دختر شینا
در کتاب دختر شینا، بهناز ضرابیزاده با قلمی روان به روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی میپردازد. این کتاب بهعنوان کتاب سال شانزدهمین دوره جایزه کتاب سال دفاع مقدس برگزیده شد.
دختر شینا روایت زندگی دختری است که طوری بار نیامده بود که اهل کار در خانه و به قولی زن زندگی باشد. اهل رفت و روب منزل باشد. که آشپزی کند و رخت بشوید و غذا بپزد. دختری که عزیز دردانه پدر و مادرش بود. کسی که تمام دختران روستایشان آرزو داشتند جای او دختر شینا و حاج آقا بودند. دختری که خود را خوشبختترین دختر بچه دنیا میدانست. اما پدر و مادرش به خاطر حفظ حریم حیا او را راهی کلاسهای مختلط مدرسه در آن سالها نکردند. دختری که چون مدرسه نرفت، بیسواد بود، اما باور و ایمانش باثبات بود.
بهناز ضرابی زاده دربارهی کتاب آورده است:
"دختر شینا" یک کار دلی بود و سفارشی از نهاد خاصی نداشتم. من هیچ آشنایی با این خانواده نداشتم و همواره آرزو داشتم که بتوانم از خطه همدان خانوادهای را به ایرانیان معرفی کنم. وقتی زندگی حاج ستار را خواندم خیلی علاقهمند شدم تا با همسر ایشان مصاحبهای انجام دهم. حاج ستار کسی بود که در سن 24 سالگی به شهادت رسیده بود و همسر خود را با 5 کودک تنها گذاشته بود. عنوان این اثر از نام مادر قدم خیر محمدی کنعان گرفتهشده است. دختر بزرگ این خانواده بعد از تولد به دلیل کودکی نمیتوانست نام مادربزرگ خود را به خوبی ادا کند و بهجای مامان شیرین، از لفظ مامان شینا استفاده میکرد. این کتاب عاشقانههای دو همسر است و زندگی، شور، عشق و معنویت در کتاب موج میزند.
در بخشی از کتاب دختر شینا میشنویم:
روزهایی که پدرم برای معامله به سفر میرفت، بدترین روزهای عمرم بود. آنقدر گریه میکردم و اشک میریختم که چشمهایم مثل دو تا کاسة خون میشد. پدرم بغلم میکرد. تند تند میبوسیدم و میگفت: «اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت میخرم.»
با این وعده و وعیدها، خام میشدم و به رفتن پدر رضایت میدادم. تازه آن وقت بود که سفارشهایم شروع میشد. میگفتم: «حاج آقا! عروسک میخواهم؛ از آن عروسکهایی که موهای بلند دارند با چشمهای آبی. از آنهایی که چشمهایشان باز و بسته میشود. النگو هم میخواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندلهای پاشنهچوبی که وقتی راه میروی تقتق صدا میکنند. بشقاب و قابلمة اسباببازی هم میخواهم.»
پدر مرا میبوسید و میگفت: «میخرم. میخرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت میخرد.»
من گریه نمیکردم؛ اما برای پدر هم نمیخندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم میآمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همة اهل روستا هم از علاقة من به پدرم باخبر بودند. گاهی که با مادرم به سر چشمه میرفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباسها را بشوید، زنها سربهسرم میگذاشتند و میگفتند: «قدم! تو به کی شوهر میکنی؟!»
میگفتم: «به حاج آقایم.»
میگفتند: «حاج آقا که پدرت است!»
میگفتم: «حاج آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم میخرد.»
مولف : بهناز ضرابی زاده
ناشر : انتشارات سوره مهر