نام خداوندى یگانۀ یکتا، در ذات یکتا و در صفات بىهمتا، از عیب ها جدا و خداوندى را سزا، عظمتش ازار و کبریا ردا؛ فردى و ترى جمیلى جلیلى نه چون ما، رحمانى رحیمى علاّمى علیمى رانندۀ احکام و قضا، ستّارى غفّارى جبّارى قهّارى بزرگوارى بى چند و بى چرا؛ مجیدى دیّانى حمیدى مهربانى بنده نوازى کار سازى مستحقّ هر ثنا. احسان او قدیم، فرمان او عزیز، پیمان او لطیف. ملک او بى زوال و بى فنا، پاک از عیب، دور از وهم. بیرون از قیاس، موصوف بصفات معروف باسماء.
قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ اى محمد(ص)! بیگانگان از تو نسب ما مىپرسند، بگو: اَللّٰهُ أَحَدٌ «اللّٰه» است آن یگانۀ یکتا، در ذات و صفات یکتا، در عزّت و قدرت یکتا، در الوهیّت و ربوبیّت یکتا، در ازل و در ابد یکتا، خدایى را سزا و بخداگارى دانا.
کریمست و مهربان، لطیف و رحیم و نیک خدا، عالم سرّ و نجوى، دارندۀ افق اعلى، آفریدگار عرش و ثرى، قریب بهر آشنا، و مستحقّ هر ثنا، در دل دوستانش نور عنایت پیدا، از چشم ها نهان و بصنع آشکارا.
اى دور ز چشم،با دلم یک جایى پیدا بدلى،ز چشم ناپیدایى!
اَللّٰهُ الصَّمَدُ الّذى یصمد الیه فی الحوائج،و یفزع الیه فی النّوائب. صمد اوست که بندگان را حاجت و نیاز بدوست. امید عاصیان و مفلسان بفضل اوست.
درمان بلاها از کرم اوست، درویشان را شادى بجلال و جمال اوست. مبارک آن کس که مونسش نام اوست، عزیز آن کس که بهرهاش یاد اوست، شاد آن دل که در بند اوست، پاک آن زبان که در ذکر اوست.
خوش عیش آنکه روزگارش در مهر و محبّت اوست. یکى ببهشت نازد، یکى بدوست؛ و دوست بهرۀ اوست که همّتش همه اوست.
چشمى دارم همه پر از صورت دوست با دیده مرا خوش است تا دوست دروست
از دیدۀ و دوست فرق کردن نه نکوست یا اوست بجاى دیده،یا دیده خود اوست
و یقال: «الصّمد»الّذى تقدّس عن احاطه علم المخلوقین به او ادراک بصرهم او اشراف معارفهم. «صمد» اوست که عقل ها متحیّر آمد در جلال او، خردها سراسیمه گشت در جمال او، فهم ها عاجز شد از ادراک سرّ او، اندیشهها زیر و زبر گشت از امر
او. جگرها خون شد در قهر او، دل ها بگداخت در شناخت او.
پیر طریقت گفت: الاغیار فی وجوده فقد و الرّسوم و الاطلال عند شهود حقه محو. وجودى که حدودش بعدم باز شود، آن وجود مجاز گویند نه وجود حقیقت.
اى مسکین آیت عدم خود از لوح قدم بر خوان و رایت نیستى خود در عالم هستى او بزن، در مشاهدۀ شاهد قدم مدهوش شو و از هوش خود بیهوش شو، در رکوع و سجود خود را هستى بنه، و در وجود جلال حقیقت خرقۀ وجود مجازى بدر و با او بگوى:
چون با خودم از عدم کم ام کم چون با تو بوم همه جهانم
بپذیر مرا و رایگان دار هر چند که رایگان گرانم
تفسیر عرفانی حمد
گزیده ای از تفسیر عرفانی سوره حمد از زبان خواجه عبدالله انصاری
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ : الباء بهاء اللّه، و السین سناء اللّه، و المیم ملک اللّه، از روى اشارت بر مذاق خداوندان معرفت باء بسم اللّه اشارت دارد ببهاء احدیت، سین بسناء صمدیت، میم بملک آلهیّت. بهاء او قیمومى، و سناء او دیمومى، و ملک او سرمدى. بهاء او قدیم و سناء او کریم و ملک او عظیم. بهاء او باجلال، و سناء او با جمال، و ملک او بى زوال. بهاء او دل ربا، و سناء او مهر فزا، و ملک او بى فنا.
اى پیشرو از هر چه بخوبیست جلالت اى دور شده آفت نقصان ز کمالت
زهره بنشاط آید چون یافت سماعت خورشید بر شک آید چون دید جمالت
ب برّ با اولیا، و السّین سرّه با اصفیا و میم منّه على اهل ولائه. باء برّ او بر بندگان او، سین سرّ او با دوستان او، میم منّت او بر مشتاقان او. اگر نه برّ او بودى بنده را چه جاى تعبیه سرّ او بودى، ورنه منّت او بودى بنده را چه جاى وصل او بودى، بنده را بر درگاه جلال چه محل بودى. و رنه مهر ازل بودى بنده آشنا لم یزل چون بودى؟
آب و گل را زهرۀ مهر تو کى بودى اگر هم بلطف خود نکردى در ازلشان اختیار
مهر ذات تست الهى دوستان را اعتقاد یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
در دنیا اگر نه پیغام و نام اللّه بودى بنده را چه جاى منزل بودى، در عقبى اگر نه عفو و کرمش بودى کار بنده مشکل بودى، در بهشت اگر نه دیدار دل افروز او بودى شادى درویش بچه بودى؟
پیر طریقت گفت: الهى نام تو ما را جواز، و مهر تو ما را جهاز. الهى شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان. الهى فضل تو ما را لوا و کنف تو ما را ماوى. الهى ضعیفان را پناهى، قاصدان را بر سر راهى، مؤمنان را گواهى، چه بود که افزایى و نکاهى! الهى چه عزیزست او که تو او را خواهى ور بگریزد او را در راه آیى. طوبى آن کس را که تو او رائى آیا که تا از ما خود کرائى؟ الحمد للّه-ستایش خداى مهربان،کردگار روزى رسان، یکتا در نام و نشان.تفسیر عرفانی حمد
خداوندى که ناجسته یابند، و نادریافته شناسند، و نادیده دوست دارند. قادر است بى احتیال، قیوم است بىگشتن حال، در ملک ایمن از زوال، در ذات و نعمت متعال، لم یزل و لا یزال، موصوف بوصف جلال و نعمت جمال. عجز بندگان دید در شناخت قدر خود، و دانست که اگر چند کوشند نرسند، و هر چند بیوسند نشناسند. و عزّت قرآن بعجز ایشان گواهى داد که وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ بکمال تعزّز و جلال و تقدس ایشان را نیابت داشت و خود را ثنا گفت، و ستایش خود ایشان را در آموخت و بآن دستورى داد، و رنه که یارستى بخواب اندر بدیدن اگر نه خود گفتى خود را که – الحمد للّه – و در کلّ عالم که زهرۀ آن داشتى که گفتى- الحمد للّه. فلوجه ها من وجه ها قمر و لعین ها من عین ها کحل ترا که داند که ترا تو دانى، ترا نداند کس، ترا تو دانى بس. اى سزاوار ثناء خویش و اى شکر کنندۀ عطاء خویش! بنده بذات خود از خدمت تو عاجز و بعقل خود از شناخت منت تو عاجز، و بکلّ خود از شادى بتو عاجز، و بتوان خود از سزاى تو عاجز.
کریما! گرفتار آن دردم که تو درمان آنى، بندۀ آن ثنا ام که تو سزاى آنى، من در تو چه دانم تو دانى،تو آنى که گفتى که من آنم-آنى.
و بدان که حمد بر دو وجه است: یکى بر دیدار نعمت دیگر بر دیدار منعم.
آنچه بر دیدار نعمت است از وى آزادى کردن و نعمت وى بطاعت وى بکار بردن، و شکر وى را میان در بستن. تا امروز در نعمت بیفزاید و فردا ببهشت رساند. و به قال صلّى الله علیه و آله و سلّم «اوّل من یدعى الى الجنّه الحمّادون للّٰه على کلّ حال.» این عاقبت آن کس که حمد وى بر دیدار نعمت بود اما آن کس که حمد وى بر دیدار منعم بود بزبان حال می گوید: و ما الفقر من ارض العشیره ساقنا و لکنّنا جئنا بلقیاک نسعدع- صنمام نما نه بدیدار جهان آمدهایم.
این جوانمرد در اشراب شوق دادند و با شرم هام دیدار کردند تا از خود فانى شد. یکى شنید و یکى دید و بیکى رسید. چه شنید و چه دید و بچه رسید؟ ذکر حق شنید، چراغ آشنایى دید، و با روز نخستین رسید. اجابت لطف شنید، توقیع دوستى دید، و بدوستى لم یزل رسید. این جوانمرد اول نشانى یافت بى دل شد، پس باز یافت همه دل شد، پس دوست دید و در سر دل شد.
پیر طریقت گفت: دو گیتى در سردوستى شد و دوستى در سر دوست، اکنون نمىیارم گفت که اوست. چشمى دارم همه پر از صورت دوست با دیده مرا خوشست تا دوست دروست از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست یا اوست بجاى دیده یا دیده خود اوست رب العالمین – پروردگار جهانیان و روزى گمار ایشان،یکى را پرورش تن روزى یکى را پرورش دل روزى، یکى تن پرور بنعمت یکى دل پرور بران ولى نعمت.
نعمت حظّ کسى است که جهد در خدمت فرو نگذارد، و راز ولى نعمت حظ اوست کش امید بدیدار اوست. طمع دیدار دوست صفت مردان است، پیروزتر از آن بنده کیست که دوست او را عیانست.
عظمت همّه عین طمعت فى أن تراکا او ما یکفی لعین ان ترى من قدر آکا آن غذاء دل دوستان که در پرورش جان بکار دارند و شبانروز از حضرت عزت بادرار؟ بایشان می رسانند آنست که مهتر عالم صلّى الله علیه و آله و سلّم گفت:
«أظلّ عند ربى یطعمنى و یسقینى» طعام هاى لذیذ و شرابهاى روشن مروّق مى نخورد و دیگران را نیز می گفت : «ایّاکم و النّعم فانّ عباد الله لیسوا بالمتنعّمین» گفتند یا سید چرا مىنخورى؟ گفت ما را از شراب مطالعه جمع چنان مست کردهاند که پرواى شراب مروّق شما نیست. صد هزار و بیست و چهار هزار نقطۀ عصمت تاختن بخلوت خانۀ او بردند که تا مگر جرعۀ یابند از آن شراب، این پشت دست بروى ایشان وانهاد، که «انّ لى مع الله وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبیّ مرسل.» گفتند این شرب خاصّ آن کس است که آیات کبرى در راه دیدۀ او تجلى کرد و او برین ادب بود که ما زاغ البصر و ما طغى. تفسیر عرفانی حمد
اى منظر تو نظاره گاه همگان پیش تو در او فتاده راه همگان اى زهرۀ شهرها و ماه همگان حسن تو ببرد آب و جاه همگان رَبِّ الْعالَمِینَ –یعنى-یربّى نفوس العابدین بالتأیید و یربّى قلوب الطاهرین بالتشدید و یربّى احوال العارفین بالتوحید-کسى که تربیت وى از راه توحید یابد مطعومات عالمیان او را چه بکار آید؟ کسى کش مار نیشى بر جگر زد و را تریاق سازد نى طبرزد عالمیان در آرزوى طعاماند و این جوانمردان طعام در آرزوى ایشان.
اگرت این روز آرزوست از خود برون آى چنانک مار از پوست، جز از درگاه او خود را مپسند که قرارگاه دل دوستان فناء قدس اوست.
چهرۀ عذرات باید بر در وامق نشین عشق بو دردات باید گام سلمان وار زن اَلرَّحْمنِ الرَّحِیمِ –الرّحمن بما روّح، و الرّحیم بما لوّح، فالتّرویح بالمبار و التلویح بالانوار. رحمن است که راه مزدورى آسان کند، رحیم است که شمع دوستى برافروزد. در راه دوستان مزدور همیشه رنجور، در آرزوى حور و قصور، و دوست خود در بحر عیان غرقۀ نور. روزى که مرا وصل تو در چنگ آید از حال بهشتیان مرا ننگ آید رحمن است که قاصدان را توفیق مجاهدت داد، رحیم است که واجدانرا تحقیق مشاهدت داد. آن حال مرید است و این صفت مراد. مرید بچراغ توفیق رفت به مشاهده رسید، مراد بشمع تحقیق رفت بمعاینه رسید. مشاهده برخاستن عوائق است میان بنده و میان حق، و معاینه هام دیدارى است. چنانک بنده یک چشم زخم غائب نشود بچشم اجابت فرا محبت مىنگرد، بچشم حضور فرا حاضر مىنگرد، و بچشم انفراد فرا فرد مىنگرد، بدورى از خود نزدیکى وى را نزدیک شود و بگمشدن از خود آشکارایى وى را آشنا گردد، بغیبت از خود حضور وى را بکرم حاضر بود،که او نه از قاصدان دور است نه از طالبان گم، نه از مریدان غایب.
رحمتى کن بر دل خلق و برون آى از حجاب تا شود کوتهبینان ز هفتاد و دو ملت داورى مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ : اشارت است بدوام ملک احدیت و بقاء جبروت الهیت. یعنى که هر ملکى را روزى مملکت بآخر رسد و زوال پذیرد و ملکش بسر آید و حالش بگردد، و ملک الله بر دوام است امروز و فردا، که هرگز بسر نیاید و زوال نپذیرد. در هر دو عالم هیچ چیز و هیچکس از ملک و سلطان وى بیرون نیست و کس را چون ملک وى ملک نیست.امروز ربّ العالمین و فردا مالک یوم الدّین،و کس را نبود از خلقان چنین. عجبا کار بنده چون می داند؟ که در کونین ملک و ملک الله راست بى شریک و بىانباز و بى حاجت و بىنیاز، پس اختیار بنده از کجاست؟ آن را که ملک نیست حکم نیست، و آن را که حکم نیست اختیار نیست، و ربّک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیره.
و گفتهاند: معنى دین اینجا شمار است و پاداش می گوید، مالک و متولّى حساب بندگان منم تا کس را بر عیوب ایشان وقوف نیفتد که شرمسار شوند، هر چند که حساب کردن راندن قهر است، اما پرده از روى کار برنگرفتن در حساب عین کرم است، خواهد تا کرم نماید پس از آنک قهر راند. اینست سنّت خداى جلّ جلاله هر جاى که ضربت قهر زند مرهم کرم برنهد.
پیر طریقت گفت: فردا در موقف حساب اگر مرا نوایى بود و سخن را جایى بود گویم بار خدایا از سه چیز که دارم در یکى نگاه کن ، اول سجودى که هرگز جز ترا از دل نخواست است. دیگر تصدیقى که هر چه گفتى گفتم که راست است. سدیگر چون باد کرم برخاست است دل و جان جز ترا نخواست است. جز خدمت روى تو ندارم هوسى من بى تو نخواهم که بر آرم نفسى.
إیّاک نعبد و إیّاک نستعین – اشارت بدو رکن عظیم است از ارکان دین و مدار روش دین داران باین هر دو رکن است:
اول تحلیه النفس بالعباده و الاخلاص، خود را آراسته داشتن بعبادت بى ریا و طاعت بى نفاق.
رکن دیگر تزکیه النّفس عن الشرک و الالتفات الى الحول و القوّه. نفس خود را منزى کردن، و از شرک و فساد پاک داشتن، و تکیه بر حول و قوت خود ناکردن.تفسیر عرفانی حمد
آن تحلیت اشارت است بهر چه مىبباید در شرع، و این تزکیت اشارت است بهرچه مى نباید در شرع. درنگر باین دو کلمه مختصر که جمله شرایع دین از این دو کلمه مفهوم می شود کسى را که در دل آشنایى و روشنایى دارد، تا ترا محقق شود آنچه مصطفى گفت علیه السّلام:
«اوتیت جوامع الکلم و اختصر لى الکلام اختصارا.» و گفتهاند – ایّاک نعبد – توحید محض است، و هو الاعتقاد ان لا یستحقّ للعباده سواه. داند که خداوندى اللّه را سزاوار است، و معبود بىهمتا اوست که یگانه و یکتاست و ایّاک نستعین – اشارت است بمعرفت عارفان – و هو العرفان بانّه سبحانه متفرّد بالافعال کلّها، و انّ العبد لا یستقلّ بنفسه دون معونته. و اصل آن توحید و مادّۀ این معرفت آنست که حق را جلّ جلاله بشناسى بهستى و یکتایى، پس بتوانایى و دانایى و مهربانى، پس به نیکوکارى و دوستدارى و نزدیکى. اوّل بناء اسلامست، دوم بناء ایمان است سوم بناء اخلاص. راه معرفت اول بدیدار تدبیر صانع است در گشاد و بند صنایع راه معرفت، دوم بدیدار حکمت صانع است در خود شناختن نظائر راه معرفت، سوم بدیدار لطف مولى است در ساختن کارها و در فراگذاشتن جرم ها، و این میدان عارفان است و کیمیاء محبان و طریق خاصگیان.
اگر کسى گوید چه حکمت را – ایّاک – در پیش کلمه نهاد و نعبدک نگفت با آن که لفظ نعبدک موجزتر است و معنى هم چنان می دهد؟جواب آنست که این از اللّه، بنده را تنبیه است تا بهیچ چیز بر اللّه پیشى نکند و نظر که کند از اللّه بخود کند نه از خود باللّه، از اللّه بعبادت خود نگرد نه از عبادت خود باللّه.
پیر طریقت شیخ الاسلام انصارى گفت: ازینجاست که عارف طلب از یافتن یافت نه یافتن از طلب، و سبب از معنى یافت نه معنى از سبب. مطیع طاعت از اخلاص یافت نه اخلاص از طاعت، عاصى را معصیت از عذاب رسید نه عذاب از معصیت. براى آنک بنده رفته سابقه است بدست او نه استطاعت و نه عجز است. بهیچ کار بر اللّه بیشى نتوان یافت. او که پنداشت بر اللّه بیشى توان یافت وى از اللّه خبر نداشت. از اینجا بود که مصطفى (ص) گفت لاٰ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا ذکر معبود فرا پیش داشت و ادب خطاب در آن نگه داشت لا جرم او را فضل آمد بر موسى که گفت انّ معى ربّى-موسى از خود به اللّهَ نگرست و مصطفى از اللّهَ بخود نگرست. این نقطۀ جمع است و آن عین تفرقه، و شتّان ما بینهما.
پیر طریقت گفت از او به او نگرند نه از خود به او که دیده با دیده ور پیشین است و دل با دوست نخستین.
اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ – عین عبادت است و مخ طاعت، دعا و سؤال و تضرّع و ابتهال مؤمنان، و طلب استقامت و ثبات در دین یعنى دلّنا علیه و اسلک بنافیه و ثبّتنا علیه. مؤمنان می گویند: بار خدایا راه خود بما نماى وانگه ما را در آن راه بر روش دار وانگه از روش بکشش رسان.
سه اصل عظیم است: اول نمایش، پس روش، پس کشش، نمایش آنست که رب العزه گفت یُرِیکُمْ آیاتِهِ. روش آنست که گفت لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ. کشش آنست که گفت وَ قَرَّبْنٰاهُ نَجِیًّا
مصطفى ص از اللّهَ نمایش خواست گفت : «اللّهم أرنا الاشیاء کما هى» و روش را گفت «سیر و اسبق المفرّدون» و کشش را گفت
«جذبه من الحق توازى عمل الثقلین» مؤمنان درین آیت از اللّهَ هر سه می خواهند که نه هر که راه دید در راه برفت، و نه هر که رفت بمقصد رسید. و بس کس که شنید و ندید و بس کس که دید و نشناخت و بس کس که شناخت و نیافت. بسا پیر مناجاتى که از مرکب فرو ماند بسا یار خراباتى که زین بر شیر نر بندد.
صِرٰاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ – گفتهاند – این راه و روش اصحاب الکهف است که مؤمنان خواستند. گفتند: خداوندا راه خود بر ما بى ما تو بسر بر، چنانک بر جوانمردان اصحاب الکهف فضل کردى، و نواخت خود برایشان نهادى، ایشان را سر ببالین انس باز نهادى، و تولّى کشش ایشان خود کردى، و گفتى در این غار شوید و خوش بخسبید که ما خواب شما بعبادت جهانیان برگرفتیم، خداوندا ما را از آن نعمت و نواخت بهرۀ کن، و چنانک بىایشان کار ایشان بفضل خود بسر بردى بى ما کار ما بفضل خود بسربر، که هر چه ما کنیم بر ما تاوان بود، و هر چه تو کنى ما را اساس عزّ در جهان بود.
پیر طریقت گفت: الهى نمی توانیم که این کار بى تو بسر بریم نه زهرۀ آن داریم که از تو بسر بریم، هر گه که پنداریم که رسیدیم از حیرت شمار واسر بریم. خداوندا کجا باز یابیم آن روز که تو ما را بودى و ما نبودیم تا باز بآن روز رسیم میان آتش و دودیم، اگر بدو گیتى آن روز یابیم بر سودیم، ور بود خود را دریابیم به نبود خود خشنودیم.
و گفتهاند: انعمت علیهم – بالاسلام و السنّه – اسلام و سنّت درهم بست که تا هر دو بهم نشوند بنده را استقامت دین نبود. مصطفى ص از اینجا گفت: لا قول الاّ بعمل و لا قول و عمل الاّ بنیّه و لا قول و عمل و نیّه الاّ باصابه السّنّه– گفتهاند اسلام بر مثال شجره است و سنّت بر مثال چشمۀ آب، درخت را از چشمۀ آب گریز نیست همچنین اسلام را از سنّت گزیر نیست. هر سینۀ که بعزّت اسلام آراسته گشت مدد گاهى از نور سنّت آن اسلام را پدید کرده آمد، اینست که رب العالمین گفت أَفَمَنْ شَرَحَ اللّهَصَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ فَهُوَ عَلىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ. یقال هو نور السنّه. و در خبر است که فردا در انجمن قیامت و مجمع سیاست که اهل هفت آسمان و هفت زمین را حشر کنند هر کسى را پاى بکردار خویش فرو شده و سر در پیش افکنده و بکار خویش درمانده، مدهوش و حیران، افتان و خیزان، تشنه و عریان، همى ناگاه شخصى مروّح و مطیّب از مکنونات غیب بیرون خرامد و تجلى کند نسیم آن روح بمشام اهل سعادت رسد همه خوش بوى شوند و در طرب آیند، گویند-بار خدایا این چه روح و راحت است؟ این چه جمال و کمال است؟ خطاب درآید که این چهرۀ جمال سنّت رسول ماست، هر کس که در سراى حکم متابع سنّت بودست او را بار دهید تا قدم امن در سرا پردۀ عزّ او نهد، و هر که در آن سراى از سنّت بیگانه بودست ردّوه الى النّار-او را بدوزخ دهید که امروز هم بیگانه است، و هم رانده.
غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّینَ – خداوندا ما را از آنان مگردان که ایشان را بخود باز گذاشتى، تا به تیغ هجران خسته گشتند و بمیخ ردّ بسته شدند. آرى چه بار کشد حبلى گسسته؟ و چه بکار آید کوشش از بندۀ نبایسته؟ و در بیگانگى زیسته؟ امروز از راه بیفتاده، و راه کژ راه راستى پنداشته، و فردا درخت نومیدى ببر آمده، و اشخاص بیزارى بدر آمده، و منادى عدل بانک بیزارى در گرفته که ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً گفتم که بر از اوج برین شد بختم و ز ملک نهاده چون سلیمان تختم خود را چو بمیزان خرد بر سختم از بنگه دونیان کم آمد رختم.
اکنون ختم کنیم سوره الحمد را بلطیفۀ از لطایف دین:
بدانک این سوره را مفتاح الجنّه گویند، کلید بهشت از انک درهاى بهشت هشت است: و گشاد هر درى را قسمى از اقسام علوم قران معیّن است. تا آن هشت قسم تحصیل نکنى و بآن معتقد نشوى این درها بر تو گشاده نشود. و سوره الحمد مشتمل است بر آن هشت قسم که کلیدهاى بهشت است:
یکى از آن ذکر ذات خداوند جلّ جلاله (الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ) ،
دوم ذکر صفات (الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) ،
سیم ذکر افعال (إِیّاکَ نَعْبُدُ) ،
چهارم ذکر معاد (وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ) ،
پنجم ذکر تزکیۀ نفس از آفات (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ) ،
ششم تحلیۀ نفس بخیرات، و این تحلیه و آن تزکیه هر دو بیان صراط مستقیم است،
هفتم ذکر احوال دوستان و رضاء خداوند در حق ایشان (صِرٰاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ) ،
هشتم ذکر احوال بیگانگان و غضب خداوند بریشان (غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّالِّینَ) ،
این هشت قسم از اقسام علوم بدلایل اخبار و آثار هر یکى درى است از درهاى بهشت و جمله درین سوره موجود است پس هر آن کس که این سوره باخلاص برخواند در هشت بهشت بروى گشاده شود. امروز بهشت عرفان و فردا بهشت رضوان،در جوار رحمان.