مشخصات کتاب قصه دلبری
نام : |
کتاب قصه دلبری |
شهید محمدحسین محمدخانی به روایت مرجان درعلی همسر شهید |
مولف ، نویسنده : |
محمد علی جعفری |
انتشارات، نشر : |
روایت فتح |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
145 / جیبی شومیز |
شابک : |
9786003302587 |
قیمت پشت جلد : |
75,000 تومان |
موضوع : |
خاطرات شهدای مدافع حرم |
|
«قصه دلبری»روایت نو، جوان پسند و متفاوت از عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم، محمدحسین محمدخانی است که توسط محمدعلی جعفری به رشته تحریر درآمده است.
این کتاب مخاطب را غافلگیر خواهد کرد؛ چه آن هایی که شهید محمدخانی را می شناخته اند؛ چه آن ها که او را نمی شناختند!
در واقع این کتاب روایت عاشقانه 5 سال زندگی مشترک با شهید محمدخانی است.
از تیپش خوشم نمی آمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت روی شانه اش، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ. وقتی راه می رفت، کفش هایش را روی زمین می کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد.
از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد، بیشتر می دیدمش. به دوستانم می گفتم: «این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهۀ شصت پیاده شده و همون جا مونده.
«قصه دلبری»روایت نو، جوان پسند و متفاوت از عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم، محمدحسین محمدخانی است که توسط محمدعلی جعفری به رشته تحریر درآمده است .
در فصل زمستان با اورکت سپاهی اش تابلو بود . یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت روی شانه اش ، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ . وقتی راه می رفت کفش هایش را زمین می کشید ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد . از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد ، بیشتر می دیدمش . به دوستانم می گفتم : این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شسصت ، پیاده شده و همون جا جامونده ! به خودش هم گفتم . آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست . آن دفعه را خود خوری کردم . دفعه بعد رفت کنار میز که نگاهش به ما نیفتد . نتوانستم جلوی خودم را بگیرم . بلند بلند اعتراضم را به بچه ها گفتم . به در گفتم تا دیوار بشنود . زور می زد جلوی خنده ش را بگیرد . معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود . هر موقع می رفتیم آنجا می پلکیدن زیر زیرکی می خندیدنم و می گفتن : بچه ها بازم دار و دسته ی محمد خانی . بعضی از بچه های بسیج با سبک و سیاق و کارکردارش موافق بودند بعضی هم مخالم . معروف بود به تندروی کرد و متحجر بودن . از او حساب می بردند ، برای همین ازش بدم میومد . فکر می کردند از این آدم های خشک مقدسه از آن طرف بام افتاده است.
مولف : محمدعلی جعفری
ناشر : انتشارات روایت فتح