مشخصات کتاب کمی درنگ کن
نام : |
کتاب کمی درنگ کن |
زندگی نامه و خاطرات شهید رضا نادری |
مولف ، نویسنده : |
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی |
انتشارات، نشر : |
شهید ابراهیم هادی |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
96 / پالتویی شومیز |
شابک : |
9786007169096 |
قیمت پشت جلد : |
55,000 تومان |
|
شهید رضا نادری ۱۰آبان۱۳۴۶ در شاهرود متولد شد. پدرش شغل آزاد داشت و مادرش خانهدار بود. تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ادامه داد و بعد از آن بهخاطر کمک به هموطنانش به جبهه عازم شد. او که از ۱۶سالگی در برابر بعثیها از کشورش دفاع میکرد، سرانجام ۵مرداد۱۳۶۷ با مجاهدتهای فراوان در عملیات مرصاد به شهادت رسید. کمی درنگ کن...
شهید رضا نادری ۱۰آبان۱۳۴۶ در شاهرود متولد شد.
پدرش شغل آزاد داشت و مادرش خانهدار بود. تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ادامه داد
و بعد از آن بهخاطر کمک به هموطنانش به جبهه عازم شد.
او که از ۱۶سالگی در برابر بعثیها از کشورش دفاع میکرد،
سرانجام ۵مرداد۱۳۶۷ با مجاهدتهای فراوان در عملیات مرصاد به شهادت رسید.
کمی درنگ کن
از زبان مادر شهید:
«من پنج فرزند دارم و رضا فرزند سومم بود. رضا تولد امامهشتم(ع) به دنیا آمد؛
به همین خاطر نامش را رضا گذاشتیم. او از کودکی مهربان و فهمیده بود.
با استعداد بود و دستی به قلم داشت، گاهی اوقات مینوشت و بیشتر نوشتههایش در ستایش خدا است.
از ویژگیهای رضا، توجه خاص او به انجام فرایض دینی بود. نماز شبش هیچ گاه ترک نمیشد و پای سجادهاش مدام گریه میکرد.
۱۶ساله بود که درسش را رها کرد به جبهه رفت.
چند بار اولی که به جبهه رفت، بدون اطلاع ما بود، دوستش خبر آورد که او به منطقه اعزام شده است.
پدرش تا اهواز دنبال او رفت که او را برگرداند. وقتی رضا پدرش را دید، گفت: «من راه خود را انتخاب کردم.»
هر بار که از جبهه میآمد، مجروحیت پیدا کرده بود.
چند روزی میماند تا بهبود پیدا کند، مجددا به جبهه میرفت. زمانی که به او میگفتیم: «بمان و مانند همکلاسیهای دیگرت درست را ادامه بده!»
کمی درنگ کن
در جواب میگفت: «همگی که نمیتوانیم درس بخوانیم. الان زمان جنگ است. باید جنگید. باید از خاکمان دفاع کنیم.»
رضا از ابتدا متفاوت بود.
هر ماه مبلغی از پساندازهایش جمع میکرد و به خانواده همرزمان نیازمندش در روستاهای دوردست میرساند،
ذرهای برای خودش استفاده نمیکرد.
کمی درنگ کن
همه دارایی رضا یک دست لباس سبز پاسداری، سه پیراهن، یک دفتر و تعدادی عکس که از او به جا مانده است.
قطعنامه که امضا شد، رضا مدام گریه میکرد. من که سراغش رفتم، گفت:
«مادر! این جنگ، جنگ حسینی نیست، حسنی است.»
آخرین باری که میرفت، تنها سفری بود که با خداحافظی از خانواده و رضایت ما بود.
آن زمان رضا یک پاشنه پایش در عملیات قبلی از بین رفته بود
و با عصا و دمپایی عازم جبهه شد. از خانه که بیرون میرفت، چند بار برگشت و خداحافظی کرد.
همرزمانش میگفتند: «هوش و ابتکار شهید نادری به قدری بود که با وجود سن کم در واحد اطلاعات عملیات خدمت میکرد
و نقشههای بسیاری در عملیاتهای گوناگون برای نابودی دشمن کشیده بود.»
هیچ وقت از کارهایی که در جبهه انجام میداد، برای ما نمیگفت. ما هم فکر میکردیم او یک بسیجی ساده است
که پشت جبهه فعالیت میکند. پس از شهادت او، هر یک از دوستانش خاطرهای تعریف میکردند
و ما تازه فهمیدیم رضا چه انسان بزرگی بود.
همیشه میگفت: «عراقیها جرئت ندارند من را گیر بیاورند.» آخر سر هم به دست منافقان وطنی به شهادت رسید.
در وصیتنامهاش خطاب به مردم اینگونه میگوید:
ای برادر به کجا میروی؟ کمی درنگ کن!
آیا با کمی گریه و خواندن یک فاتحه بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشتهایم فراموش خواهی کرد؟
ما نظارهگر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد.
همرزمانش میگفتند: تأثیرگذاری رضا در عملیات مرصاد، مانند حسین فهمیده بود.»
مولف : گروه فرهنگی شهد ابراهیم هادی
انتشارات: شهید ابراهیم هادی