کتاب حاضر حاصل جمع آوری آقای محمد رحمتی شهر رضا از روضه های استاد فاطمی نیا می باشدکه به صورت مکتوب درآمدهاست
اطلاعات کتاب
نام کتاب : |
روضه های استاد فاطمی نیا |
روضه های چهارده معصوم علیهم السلام |
سخنران : |
آیت الله استاد عبدالله فاطمی نیا |
گرداوري : |
محمد رحمتی شهر رضا |
نشر ، ناشر ، انتشارات : |
پیام علمدار |
تعداد صفحه / قطع و نوع جلد : |
254 صفحه / رقعی شومیز |
نوبت چاپ و سال چاپ : |
سوم 1393 |
قيمت پشت جلد کتاب ( تومان ) : |
8500 |
موضوع : |
روضه ها ومقاتل چهارده معصوم |
شابک : |
|
تگ ها : |
خرید اینترنتی کتاب روضه های استاد فاطمی نیا, محمد رحمتی شهر رضا, انتشارات پیام علمدار, روضه فاطمی نیا, روضه امام حسین فاطمی نیا |
|
درباره کتاب
کتاب روضه های استاد فاطمی نیا (روضه های چهارده معصوم علیهم السلام )
فهرست کتاب :
- مقدمه مؤلف:
- مناجات
- (1)
- رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم:
- (1)
- (2)
- حضرت علی علیه السلام
- (1)
- (2)
- (3)
- (4)
- حضرت زهرا علیها السلام
- حضرت خدیجه علیها السلام
- الحمدالله! الهی شکر، من کی ناشکر بودم؟ خدا میفرماید: ما برای این به تو ناشکر میگوئیم که ما، در دنیا بندگانی داشتیم که بعضی از نعمتها بوسیله آنها به تو میرسید ولی تو از آنها تشکر نمیکردی. عجب! من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق (28) خدا داده است ولی میگوید: از
- رایحة ابنتی فاطمه علیها السلام. (32) پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم اشرف خلق است چیزی از او دلبری نمیکند. ببینید چیست که پیغمبر مشتاق آن است؟ میگوید: سلمان! گاهی مشتاق عطر بهشت میشدم خودم را چطور دلداری می دادم؟ میگوید: میرفتم عطر دخترم فاطمه را استشمام
- حضرت امام حسن علیه السلام
- امام حسین و یاران علیهم السلام
- حضرت زینب کبری علیها السلام
- اربعین
- امام سجاد علیه السلام
- امام موسی بن جعفر علیه السلام
- امام حسن عسگری علیه السلام
- امام زمان علیه السلام
- حضرت فاطمه معصومه علیها السلام:
- شهید
گزیده ای از کتاب :
مناجات(1)
در روایتی دیدم که یک جوان مسیحی در زمان امام صادق علیه السلام توفیق تشرف به اسلام را پیدا کرده بود و مسلمان شده بود. در منا در جمعی که به دور حضرت امام صادق علیه السلام حلقه زده بودند، گفت: یابن رسول الله! من مسلمان شدم و مادرم هنوز مسیحی است، قوم و خویش هایم هم مسیحی اند و با من رفت و آمد می کنند. چه کنم؟ حضرت فرمود: گوشت خوک می خوردند؟ عرض کرد نه؟ فرمود: شراب می خوردند؟ عرض کرد: نه!. فرمود عیب ندارد. با این ها رفت و آمد کن. به مادرت هم زیاد احترام کن. آخر، مسلمان باید عملش معرف او باشد و الا مرتب بگویی و عمل نکنی کاری از پیش نمی رود. تبلیغ، در اصل، با عمل است. این جوان رفت و به پیرزن مسیحی که مادرش بود زیاد احترام کرد. با این کار نظر مادرش را جلب کرد. یک روز پرسید: پسر! تو از وقتی که دین تازه را یافتی، به من خیلی احترام می کنی. قضیه چیست؟ گفت که مادر، این رهبری که دارم خیلی سفارش تو را کرده است. پیرزن گفت: سفارش به مادر کار انبیاء است نکند این پیامبر است؟ گفت: نه مادر! پیغمبر نیست وصی پیغمبر است. خلاصه نظرش جلب شد و گفت که پسرم! من هم می خواهم مسلمان بشوم. اگر بخواهم مسلمان بشوم چه باید بکنم؟ گفت: مادر جان! شهادتین را بگو. شهادت به وحدانیت پروردگار، به رسالت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم. مادر شهادتین را گفت. پسر گفت: مادر تو مسلمان شدی مبارکت باشد. در اینجا یک حاشیه دو سه دقیقه ای دارم. وقتی پانزده بیست سال پیش این حدیث را دیدم، دود از سرم بلند شد. آی مردم! این پیرزن که مسلمان می شود، زمانش نزدیک به مغرب بوده. به پسرش می گوید: حالا که مسلمان شدم چه کار کنم؟ می دانید چرا دود از سرم بلند شد؟ گفتم ای طلبه! شیعه مسلمان، تو یک دفعه نگفتی چون مسلمانم، چه کار کنم. حرف بزرگی است. اگر اهل دین نیستی که هیچ، اگر هستی حسابت جدا می شود. مسئولیت به گردنت می آید. تقیدهایی به گردنت می آید. چون مسلمانم تقلب کنم؟! چون مسلمانم دروغ بگویم؟! چون مسلمانم کم بفروشم؟! آخر مسلمان که شدی وظیفه، عوض می شود.عزیز من! با عینک دیگر باید به خودمان نگاه کنیم. ولی این پیرزن، چقدر فهمیده بود می گوید: الان که مسلمان شدم، چه کنم؟ گفت: مادر! حالا که مسلمان شدی باید نماز مغرب، بخوانی.وضو را یادش داد و بعد گفت: نماز بلد نیستم . پسر گفت: من به تو تلقین می کنم. تلقین به این می گویند که یکی بگوید و یکی هم از او یاد بگیرد و به زبان او بگوید. تلقین کرد و مادر هم نماز مغرب را با تلقین خواند. آن حمد را می خواند این هم می خواند. سوره می خواند این هم می خواند. نماز مغرب تمام شد. نشستند یک قدری مادر و فرزند صحبت کردند بعد گفت که پسر جان! الان تا دم خواب، در این دین جدید وظیفه ای دارم یا نه؟ گفت: مادر! یک وظیفه ای دیگر باقی مانده و آن یک نماز چهار رکعتی است. این مطلب حدیث است. می دانید این حدیث در کجاست؟ این حدیث در کتاب درجه سه و چهار نیست در کتب اربعه شیعه این حدیث آمده است. فیض کاشانی کتب اربعه را جمع کرده و اسمش را وافی گذاشته است. وافی مجموعه کتب اربعه شیعه است. من این حدیث را در آن جا دیدم. مدرکش را می گویم که خیالتان راحت شود. اسراری در این حدیث است که من آنها را چون وقت ضیق است، انداختم. گفت: مادر! تا موقع خواب، یک چهار رکعتی هم برگردنت هست. مادر گفت: هنوز یاد نگرفتم. گفت من تلقین می کنم، تو بخوان. این چهار رکعت عشاء را هم با تلقین خواند. حدیث می گوید: پیرزن همین که گفت: (السلام علیکم و رحمة الله و برکاته) مثل چراغ خاموش شد. آی مردم! این حدیث به شما می گوید فکر نکنید که - نعوذ بالله - عاقبت بخیری یا عاقبت به شری بی حساب و کتاب است. خدا نکرده اگر عمدا این مطلب را بگویی، استکانت را باید آب بکشند. نمی توانی این حرف را بزنی. حساب کتاب دارد. حساب و کتابش چیست؟ شب عید است و عرایض ما تمام می شود ولی یک یادگار هم به شما می دهم؛ان شاء الله خاطر نازنینتان باشد. دعای کمیل که خواندید در آنجا می گویید: ای خدا! قسم یاد کردی که چه کار کنی؟ (ان تخلد فیها المعاندین) (1) قسم یاد کردی در جهنم اهل عناد را نگه بداری. آقا! جهنم برای اهل عناد است. اگر کسی عناد نداشته باشد ما نمی دانیم چه می شود. خدا که می داند، مخبر خدا هم نیستم. این که حتما جهنم می رود، اهل عناد است (یغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء) (2)به قول علمای علم کلام که گفتند: وفای بر وعده، بر خدا واجب است. واجب لطفی است.ولی وفا بر وعید واجب نیست. مثل این است که شما اگر به یک نفر گفتی امشب برایت یک پیراهن نو می خرم و نخریدی همه عقلا مذمتت می کنند که آقا! چرا وعده می دهی و عمل نمی کنی؟ اما اگر شما به یک نفر گفتید که امشب به حسابت می رسم، امشب یک آشی برایت می پزم، یک کتکی می زنم اگر این کتک را نزدی هیچ کس نمی گوید چرا نزدی. می گویند خوب کاری کردی او را نزدی. وفا بر وعده بر خدا واجب لطفی است ولی وفا بر وعید واجب نیست. (یغفر لمن یشاء و یعذب لمن یشاء) نمی دانیم چه می شود. نمی دانیم. یک وقت دیدید کسی را بخشید. اما قدر متیقن اهل عناد را نخواهد بخشید. یکی از مسائل که باید درباره آن فکر کنیم و اگر - خدایی نکرده - روحیه عناد، در ما هست از بین ببریم. آدمهای معتقدی بشویم. این پیرزن چرا عاقبت به خیر شد؟ چون عناد نداشت. حق به گوشش نرسیده بود، رسید و گفت چشم! و در چند لحظه از اهل بهشت شد.
من و تو، ماه رمضان را سپری کردیم. شب های قدر را سپری کردیم یعنی به اندازه این پیرزن مسیحی هم نمی شویم که یک چیزی از خدا بگیریم؟ حاشا به کرم خدا! عمری در مسیحیت بود. یک دفعه روشن شد. یک نماز مغرب و عشاء خواند تمام شد و رفت در بهشت. حالا بیا امشب بگوییم خدایا! ما اصلا این شب قدرها و بک یا الله ها را به رخ نمی کشیم. ما تو را بدهکار نمی دانیم. خودت بیا با تفضلت عیدی به ما بده. عیدی ما این باشد که ما را ببخشی و دعاهایمان را قبول کن.
نکته :
شب قدر، چقدر عظمت دارد امشب! خدایا دست ما را بگیر خدایا تو کریمی. یاد جمله آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی که می افتم می لرزم. می فرماید: یکسال به شب قدر مانده به فکر شب قدر باشید. یعنی در این یک سال کاری نکنی که شب قدر آن عمل بیاید و مثل سنگ در سر راهت قرار بگیرد.
اربعین :
آمدن جابر به کربلا مسلم است. منتهی کدام اربعین آمده بوده است من نمی دانم؟ ای بسا در طریق تحقیق باشم. نمی دانم. به هر حال، اربعین بوده که آمده. شکی در این نیست. عطیه یکی از علمای آن زمان است. عطیه عوفی که هم در کتب شیعه از او روایت نقل شده و هم در کتب اهل تسنن از عطیه مطلب نقل شده است .روایت نشان می دهد که جابر گفت: عطیه! دستم را بگیر و من را ببر کربلا تا عزیزم حسین را زیارت کنم. من گاهی به دوستان می گویم از این مردان قدیمی و عباد و زهاد، چند جور می شود استفاده کرد. یک وقت می شود از اینها چیزی می پرسی، یک وقت هم تماشایشان بکنید ببینید چه کار دارند می کنند همه اش سؤال پیچ کردن درست نیست. عطیه یک آدم فهمیده ای بوده. می گوید وقتی که من دستش را گرفته بودم، این یار قدیم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را در راه خواب تماشا می کردم که این مرد چه کار می کند. دیدم مرتب تسبیح و تقدیس و خدا از دهان این مرد خارج می شود. تا رسیدیم به یک نهر آب و شریعه ای. گفت بگذار من غسل به جا بیاورم. رفت غسل به جا آورد و لباس های پاکیزه ای پوشید. دوباره دستش را گرفتم، دیدم قدم های کوتاه بر می دارد. وقتی در کنار قبر رسیدیم گفت که دست من را روی قبر بگذار! حالا این را من اضافه می کنم، نمی دانم چه رابطه ای بین تربیت و این پیرمرد دل سوخته بود که می گوید: تا دستش به قبر شریف رسید گریه شروع شد به حدی گریه کرد که بیهوش شد من رفتم و از نهر، آب آوردم و به صورتش پاشیدم. دیدم دوباره به هوش آمد دارد زمزمه می کند استراق سمع کردم دیدم می گوید: (حبیب لا یجیب حبیبه) (80) آقا چرا جوابم را نمی دهی من از راه دور آمدم. اینجا یک نکته ای برایتان بگویم. چون آیت الله گلپایگانی خودش اهل گریه بود. گفتند ایشان برای امام حسین علیه السلام گریه کرده بود و یک دوایی لازم بود در چشمشان ریخته شود. فرموده بودند که درست است این دوا هم پاکیزه است و هم خوب است ولی الان یک قدری دست نگه دارید. زیرا نمی خواهم با اشک امام حسین علیه السلام چیزی مخلوط بشود. می خواهم که این، خالص در چشمم بماند.
این نکته را بگویم ان شاء الله در ذهن عزیزان طلبه می ماند. نورانیت دارد. و آن این است که اگر جابر گریه می کرد دو تا علت داشت و ای بسا گفته نمی شود. به نظر قاصر من حقش ضایع می شود. خیلی ها بودند که امام حسین علیه السلام را دوست داشتند و این تعبیر من است. خیلی ها بودند قربان صدقه امام حسین علیه السلام می رفتند. ولی قول به امامت یک بحث دیگری است. جابر شیعه بوده است. علامه مجلسی می نویسد: وقتی گریه هایش تمام شد بلند شد و ایستاد امام حسین علیه السلام زیارت کرد. این جمله از دهان غیر اثنی عشری بیرون نمی آید. می دانید چه گفت؟ گفت: السلام علیک یا وارث علوم الانبیاء . این جمله جابر بوده است نه اینکه فقط امام حسین علیه السلام را دوست داشته باشد. شیعه بود. صحیحی الاعتقاد بوده است. این یک نکته که گریه اش از روی اعتقاد و محبت بوده است. نکته بعدی اینکه علت این گریه و بی هوش شدن جابر این بوده است که اینها دوران کودکی ابی عبدالله علیه السلام را دیده بودند. یکی از علمای سنی به نام شطرنجی کتابی در مورد اهل بیت دارد که نسخه ای از آن نزد من هست. دیدم آنجا می نویسد از طرق خودشان روایت می کند که حضرت سید انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم روزی در یک مسیری در حرکت بود صدای گریه امام حسین علیه السلام را شنید. خب! می دانید بچه ها گریه می کنند و معمولا صدایشان بیرون هم می آید و بالاخره برگشت، در زد و حضرت زهرا علیها السلام را صدا کرد. این تعبیر، من را منقلب کرده که فرمود: دخترم فاطمه! ألم تعلمی ان بکاءه یؤذینی؛(81) مگر نمی دانی من از گریه حسین رنج می برم! نمی دانی که من از گریه این ناراحت می شوم. چرا او را آرام نمی کنی؟ اینها برای این خاطره ها که داشتند و این چیزها را دیده بودند، هست که جابر بر روی قبر بی قرار می شود. آن وقت عالمه غیر معلمه چکار کرد؟ این جا این می گوید که الم تعلمی ان بکاءه یؤذینی نمی دانی که از گریه این، من رنج می برم یک روایت پیدا کردم. یک نفر آمد خدمت امام صادق علیه السلام گفت: آقا گرفتارم .بیچاره شدم. چه کنم؟ حضرت فرمود: خیلی که گیر کردی پناه ببر به رسول الله! آقایون این نکته سربسته گفته می شود. یا رسول الله گفتن؛ یکی از دو کار را برای آدم می کند یا حاجت برآورده می شود یا حضرت تصرفی می کند و مصیبت لااقل برای آدم خفیف می شود. من فکر می کنم که از اینجا بود که عالمه غیر معلمه زینب کبری علیها السلام در کنار آن کمی خفیف بشود. گفت: یا رسول الله! این همان حسین علیه السلام است که تو راضی به گریه اش نمی شدی، الان روی خاک افتاده است.
امام سجاد علیه السلام :
امشب شب شهادت آقا امام سجاد علیه السلام است. وقتی آدم آن خطبه را می خواند افتخار می کند. افتخار برای ما شیعیان است. آمد و گفت: اجازه می دهی روی تخت پاره ها بروم؟ یک نکته ای است اینجا خیلی علمی است تخته پاره را همه اتان می دانید. جوان ها منتظر نکته بعدی بشوید. حضرت اگر آن روز منبر می گفت، امروز یقه امان گیر بود. می گفتند امام سجاد علیه السلام به منبر یزید هم منبر گفته است. پس هر منبری دیگر احترام دارد اما نه! حضرت فرمود: تخته پاره. وقتی شروع کرد به صحبت یزید دستور می دهد یک اذان ریایی گفته شود حضرت ساکت می شود. سؤال اینجاست آقایی که منبر یزید را منبر نمی دانست اذان او را هم نباید اذان می دانست، پس چرا ساکت شد؟ جواب این است: حضرت تا نیمه اذان ساکت شد که بهره برداری از اذان بکند .وقتی بهره برداری اش را کرد .دیگر نگذاشت ادامه بدهند. بهره برداری اش چه بود؟ این بود، حضرت ساکت شد که مردم همه ساکت بشوند تا بافت اذان را بشنوند. انسجام اذان را بشنوند. ببینند در کنار اسم خدا اسم جد اینها گفته می شود. حضرت برای این ساکت شد وقتی که نام پیغمبر آمد رو کرد به مؤذن و گفت تو را به حق این پیغمبر دیگر ساکت باش. رو کرد به آن پلید گفت یزید! این اسمی که برده شد جد من است یا نه؟ اگر جد من است چرا پدرم را کشتی؟ امام زمان من از شما معذرت می خواهم قبل از اینکه دو سه جمله از خطبه جدت را بگویم می گویم این شیعیانت اینجا را تاریک کردند به یاد بقیع. چون امشب بقیع تاریک است. خدایا! در چنین شبی در بقیع نیستم که از خاکش برداریم و روی سرمان بریزم چرا؟ بقیع! ان شاء الله آن ها که مشرف شدند و نشدند همه مشرف بشوند .من سرزمینی مثل بقیع ندیدم. آقا آنجا سنگ گریه می کند. عجب سرزمینی است بقیع! چهار امام مظلوم قبورشان را خراب کردند. قبل از خطبه حضرت، شعر عالم نجفی را برایتان بخوانم. چقدر زیبا گفته است. آن عالم نجفی می گوید ((و لله افلاک البقیع فکم بها کواکب من آل النبی غوارب حوت منهم ما لیس تحویه بقعة ))نقل به معنا می کنم. می گوید: زائر نگاه نکن که اینجا فرش و چراغ ندارد. می دانی اینها کی اند در اینجا؟ اینها ستارگان پیغمبرند که در اینجا غروب کردند. اینجا به یاد بقیع تاریک می شود. آقا روی تخته پاره ها رفت. دو سه جمله بیشتر نمی توانم بگویم. آخر این خبیث گفته بود: - گفتم اینها تلخ است ولی مجبورم - ما خارجی کشتیم. آقا از من، یادگار در ذهنتان باشد. یکی از اولیای خدا که من محضر او را دریافتم .ایشان از طرقی پی برده بود که این کلمه خارجی برایشان خیلی تلخ بود. بنابراین یک عده حضرت را نمی شناختند وقتی حضرت به سوی تخته پاره ها رفتند، نفسها در سینه ها حبس شده بود. چشم به آن صورت نازنین دوخته شده بود. خدایا! این جوان چی می خواهد بگوید؟! یک دفعه دیدند حضرت سجاد علیه السلام می گوید: (الحمد الله رب العالمین). نام پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را بر زبان آورد. بعد هم شروع کرد (ایها الناس! من عرفنی فقد عرفنی) (82). هر کس که مرا شناخته که شناخته. و من ذالذی لم یعرفنی فانی اعرفنی بحسبی و نسبی و هر کس مرا نشناخته نسب خود را برای او می گویم. مردم می دانید ما کی هستیم؟ یک جمله ای از دهان مبارکش آمد بیرون که مجلس دگرگون شد. فرمود: انا ابن النبی المصطفی. انا ابن علی المرتضی .انا ابن فاطمة الزهراء. انا ابن من دنی فتدلی قاب قوسین او ادنی اینجا مثل اینکه یک سؤال مقدری بود. حضرت به آن سئوال مقدر هم جواب داد. گویا در ذهن ها باشد که خب! فهمیدیم تو اولاد پیغمبری .از نسل او هستی. ولی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرزندان زیادی داشته است. تو کدام یک هستی؟ به آن سؤال مقدر جواب داد که مجلس دیگر بیشتر دگرگون شد. گفت: مردم! (انا ابن الحسین الشهید بکربلا) من فرزند همان حسینم که در کربلا شهید شد.
آقا ما تو را دوست داریم، ما شیعیان تو هستیم آقا به خدا ما هم تو را دوست داریم به خدا دروغ نمی گوییم اگر دروغ بود اینها اینطور گریه نمی کردند .یک مسیحی یک کتابی برای امیرالمؤمنین نوشته بود. خیلی هم زیبا نوشته است. آخرش به همین تعبیر به امیرالمؤمنین می گوید: آقای من! مولای من! انی لست بمسلم فضلا ان اکون شیعا من مسلمان نیستم چه برسد تا بخواهم شیعه باشم، (الا انی احبک) الا اینکه من تو را دوست داشتم که این کتاب را نوشتم. آقا دوستدارت زیاد است، عاشقت زیاد است. چند شب است که این مردم برایت گریه کردند. شق القمر نکردندها! عمری هم گریه کنند حق مطلب ادا نمی شود السلام علیک یا امیرالمؤمنین یا سید الوصیین چقدر بزرگی تو آقا! چقدر عظیمی تو. این محبت دنیا، بت ساختن از دنیا، از دلهای ما هم برود بلکه تو بیایی در سینه های ما. آقا! هنوز در سینه ما نیامدی، این قدر ما هیجان داریم اگر در سینه ما بیایی چه می شود؟ راوی می گوید: مسجد الحرام تاریک بود نصف شب آن زمان مثل حالا چراغ که نبود وارد شدم دیدم صدای ناله ای از کنار کعبه می آید جلو رفتم یک نفر دارد با خدا حرف می زند لحنش مخصوص است. هر کس نمی توان این طور حرف بزند گاهی لحن عوض می شود. دیدم اول می گوید: ایها المأمول فی کل حاجتی شکوت الیک الضر فاسمع شکایتی (83) می گوید: ای خدایی که هر وقت به من سختی برسد می آیم شکایت می کنم، شکایتم را بشنو! اما آمدم به تو بگویم که بین دو مصیبت گیر کرده ام نمی دانم برای کدامش گریه کنم آن دو مصیبت چیست؟ فزادی قلیل لا اراه مبلغا ام لزاد ابکی ام لبغد مسافتی توشه راهم کم است، راهم طولانی است نمی دانم برای کمی توشه گریه کنم یا برای طولانی بودن مسیر. بعد هم لحنش یک دفعه عوض شد - آدم معمولی نمی تواند اینطوری حرف بزند - گفت: (أتحرقنی بالنار یا غایة المنی) حالا این ها همه صحیح ولی ای بالاترین آرزوی من! یعنی تو مرا می سوزانی؟ در جهنم می بری؟ أتحرقنی بالنار یا غایة المنی فاین رجایی منک این مخافتی این امیدهای من پس به کجا برسند؟ گفتم این کیست؟ می گوید نزدیک رفتم دیدم علی بن الحسین سید الساجدین علیه السلام است. آقا خیلی گریه کرد. گریه اش در اشتیاق لقاء خدا بود. این یک قسم، یک قسم دیگر در مصیبت کربلا بود. اینقدر گریه کرد تا آخر بعضی ها ایراد کردند و گفتند: آقا! اینقدر گریه می کنی می ترسیم شما هلاک شوید. می فرمود : وای بر شما! حضرت یعقوب، پیامبر بود، دوازده پسر داشت یکی از آنها از نظرش غایب شد تازه کشته هم نشد اما قرآن می گوید: و ابیضت عیناه من الحزن و هو کظیم (84) اینقدر گریه کرد که نابینا شد. من چگونه گریه نکنم مرتب این بدن های پاکیزه را یاد می کنم. اجساد مطهر را یاد می کنم. گاهی می گویند آقا آب می دید، گریه می کرد می گفت پسر پیغمبر را تشنه شهید کردند.
امام موسی بن جعفر علیه السلام
السلام علیک یا سیدی باب الحوائج یا موسی بن جعفر الکاظم
امروز توسل ما به آقایمانموسی بن جعفر علیه السلام است. اینجا هم در خانه منسوب به فرزندش به آقا متوسل می شویم. (صلوات الله علیک یا باب الحوائج).
دعبل خزاعی شاعر بسیار برومند و مقتدری است. قصیده طولانی سروده بود در مظلومیت اهل بیت علیه السلام. عجیب است من دیدم که حتی سنی های متعصب هم این قصیده را دوست دارند. یاقوت حموی سنی بسیار متعصبی است ولی در مورد این قصیده می نویسد که فهذه القصیدة من اسنی المدائح می فرماید: این قصیده از بالاترین قصیده هاست. معروف است این قصیده بعنوان قصیده مدارس آیات معروف است و گاهی می گویند تائیه دعبل. شرح های زیادی برایش نوشته شده است و علما خیلی به آن توجه کردند.
دعبل، خدمت حضرت امام رضا علیه السلام آمد که قصیده خود را عرض کند. می گوید: یابن رسول الله! اجازه می دهید من این قصیده را مطرح کنم که اول شما آن را بشنوید؟
یادتان باشد عزیزان، خواهران، برادران، این نکته را به خاطر بسپارید که در مورد اهل بیت علیه السلام هر چه عزاداری بشود، صاحب عزاداری وجود نازنین صدیقه طاهره است علیها السلام. چون مادر است. فلذا دعبل تمام قصیده خود را به حضرت علیها السلام خطاب کرد. تا دهانش را باز کرد و اسم مخاطب قصیده را آورد، صدای ناله حضرت رضا علیه السلام هم بلند شد.
أفاطم لو خلت الحسین مجدلا - و قد مات عطشانا بشط فرات
دختر پیغمبر! کربلا نبودی. کربلا حسینت را با لب تشنه شهید کردند. بیت بعدی خیلی تند است. از امام زمان علیه السلام باید شرمنده شوم .گفت:
اذا للطمت الخد فاطم عنده - و اجریت دمع العین فی الوجنات.
دختر پیغمبر! اگر کربلا بودی سیلی به صورت خود می زدی. و اشک از دیدگان جاری می ساختی. قصیده را ادامه داد تا رسید به یک نام که صدای ناله حضرت رضا علیه السلام باز بلند شد. چی گفت؟
و قبر ببغداد لنفس زکیة.
دختر پیغمبر! یکی از نور دیده های تو در بغداد است و آن هم باب الحوائج موسی بن جعفر علیه السلام است.
جان ما به قربانت ای آقا! خدایا قسمت کن برویم عرض ادب بکنیم. این باب الحوائج را زیارت بکنیم.
حضرت وقتی کمی آرام شد مطلبی فرمود که غیر از این که این مرثیه و مصیبت است شیعیان عزیز دقت بفرمائید که در عین حال معجزه هم هست. چون علم امامت است. فرمود: دعبل! آیا دو بیت بر ابیات تو الحاق نکنم؟ عرض کرد: بله یابن رسول الله! فرمود: بعد از این به مادرمان بگو! (و قبر بطوس یا لها لمصیبة) خانم! یکی از نور دیده های شما در خراسان است. عرض کرد: یابن رسول الله! من در خراسان از شما عزیزان کسی را نمی شناسم. فرمود: چرا دعبل! آن هم من غریبم. آی برادرها و خواهرها! حضرت یک مژده ای اینجا داد. این مژده را بشنوید. ماه خدا مهدیه. تنها دو تا نکته را تذکر می دهم. یکی این است که این مژده بسیار مهم را حضرت علیه السلام با حرف تنبیه شروع کرد. الا حرف تنبیه است و در مطالب مهم گفته می شود. نکته دوم این که شرط این مژده، پاکیزگی است. تقوی است. به درد عاق والدین، بی نماز، کاهل نماز، مال مردم خور و اینها نمی خورد. شرطش پاکیزگی است. شما خودتان الحمدلله اهل فضیلت هستید. می دانید که می فرماید: (انما یتقبل الله من المتقین) (85)؛ فقط خدا از پرهیزکاران می پذیرد. البته ما هر چه داریم ملاحظه کنیم باز، دریای گناهیم. حالا این مژده را عنایت کنید. بزرگترین مژده است. من مژده ای از این بزرگتر تا حالا در مطالعاتم که طولانی هم بوده چیزی نیافتم. فرمود: دعبل! به شیعیانم بگو: فمن زارنی فی غربتی کان معی یوم القیامة فی درجاتی به اینها بگو که هر کس ما را در این غربت زیارت کند من در قیامت او را تنها نمی گذارم. به چه زبانی خدا را شکر کنیم؟!
قبر امام هشتم سلطان دین رضا - از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
نکته :
یک یادگار از آقای طباطبایی برایتان بگویم. این هم یادگار باشد. روح مقدسش می شنود. آقای طباطبایی فرمودند: همه ائمه - یادتان باشد ضایع نکنید - همه ائمه رئوفند، ولی رأفت امام رضا علیه السلام حسی است. وارد حرم که می شوی می بینی آقا رئوف است.
مولف : محمد رحمتی شهر رضا
ناشر : انتشارات پیام علمدار